گاهی در زندگی با افرادی روبهرو میشویم که ظاهر آرام و منطقی دارند، اما حضورشان کمکم ما را فرسوده میکند. من نزدیک به هجده ماه است که با کسی کار میکنم که بیش از پنج سال است او را میشناسم. در ظاهر، آدم بدی نیست؛ اما احساسی که درونم شکل گرفته، چیزی میان خستگی و بیارزشی است.
او همیشه میخواهد ثابت کند که بهتر است، داناتر است، و من اشتباه میکنم. هر نظری میدهم، مخالفت میکند. هر پیشنهادی میدهم، در اولین واکنش میگوید «نه». وقتی به من نیاز دارد، لحنش نرمتر میشود، اما بهمحض اینکه خواستهاش برآورده شد، باز همان سردی و عصبانیت برمیگردد.
گاهی با خودم میگویم سکوت کنم.
میگویند «جواب ابلهان خاموشی است.»
اما نمیدانم — آیا این سکوت نشانهی خرد است یا نشانهی ضعف؟
آیا سکوت من باعث شده او ادامه دهد؟
آیا با سکوت خود، به او اجازه دادهام فکر کند رفتارش طبیعی است؟
امروز هم مثال خوبی بود. گفت: «ساعت کاریات را بفرست.»
بعد با لحنی محکم پرسید: «آخر ماه خوب است، مثل ماه قبل؟»
پاسخ دادم: «بله، مثل سپتامبر…»
اما صدایش را بلند کرد و گفت: «من راجع به سپتامبر حرف نمیزنم. الان! این ماه!»
و حتی نخواست بقیهی حرفم را بشنود. بعد، با همان لحن آمرانه گفت:
«این فایل را اصلاح کردهام، میخواهم یاد بگیری که اینطوری کار کنی.»
دلم میخواست بگویم: تو چهار برابر من حقوق میگیری!
اما فقط گفتم: «بسیار خوب، من که ادعایی نداشتهام. دستت درد نکند.»
و در سکوت، فقط نگاهش کردم.
به نتیجه رسیدهام که با همه نمیشود جر و بحث کرد.
یک بار به دنیا میآییم، و این ذهن و بدن خستهام بیش از هر چیز به آرامش نیاز دارد.
حیف است این انرژی را صرف کسی کنم که نمیخواهد بفهمد.
در آن لحظات، به کارت فکر کن.
به امکان پیشرفت آیندهات.
به چک و پولی که میتواند زندگیات را بهتر کند.
و یاد حرف مادرم میافتم که با خنده میگفت:«بساب به اونجات!»
خندهدار است، اما راست میگفت — گاهی به خوبی کار میکند. !
مدتی طول کشید تا بفهمم، سکوت همیشه نشانهی بزرگمنشی نیست. گاهی سکوت، دیواری میشود میان ما و احترام به خودمان. گاهی باید مرز گذاشت — با کلام، با نگاه، با فاصله.
امروز که این را مینویسم، هنوز در حال یادگیریام. یاد میگیرم که میتوان مؤدب بود، اما محکم.
میتوان مهربان ماند، اما اجازه نداد کسی ارزش ما را کم کند.
میتوان در کنار دیگران بود، بدون آنکه خود را گم کرد.
نوشتن هم خیلی کمکم میکند.
کاش زمانی میتوانستم این نوشتهها را نشانش بدهم، اما او نباید رقمی در زندگی من باشد.
کاش آنقدر پول داشتم که مجبور نبودم با او کار کنم.
شاید سکوت همیشه جواب نباشد.
گاهی باید صدای درون خودت را بشنوی — صدایی که میگوید:«تو کافی هستی، حتی اگر دیگران نخواهند بپذیرند.»
No comments:
Post a Comment