او را با عددی صدا میزنند: ۱۱۶۸. درون پروندهها، ایمیلها، فهرستهای پرکار، این عدد جا خوش کرده. اما هیچکس از آنسوی گیتها نمیداند پشت این شماره، انسانی نفس میکشد، با دلشوره، خستگی، امیدهای نصفه و خستگیهایی انباشتهشده.
او هر روز به کیوبیکی میرسد که حتی نام ندارد. فقط شماره ۷. یک مکعب فلزی در دل یک کانکس. جایی که نه درش باز است، نه پنجرهای دارد. گیتهای اطرافش بسته شدهاند، انگار برای امنیت… اما بیشتر شبیه یک زندان بیکلید است.
محیط کارش، ساکت است. آنقدر ساکت که صدای افکار خودش بلندتر از هر چیزی در فضا میپیچد. اما سکوت همیشه آرام نیست؛ گاهی میتواند خفهکننده باشد. بهخصوص وقتی بدانی که نادیده گرفته میشوی.
تا همین یک سال پیش، سرپرستی داشت. زنی که در ظاهر مهربان بود اما رفتارش رنگ دیگری داشت. آرام و نامحسوس، او را درون یک بازی قدیمی انداخته بود؛ بازی قورباغهای که در آب جوشانده میشود. نه با فریاد، نه با تشر؛ با فشارهای نرم، با وظایف بیشتر، با نادیده گرفتنهای حرفهای، و با جانبداریهایی که دیگران شاید متوجهش نمیشدند، اما او با تمام وجود آن را حس میکرد.
وقتی آن سرپرست رفت، او فکر کرد که شاید حالا شرایط بهتر شود. اما رفتارها ادامه پیدا کردند؛ فقط شکلشان عوض شد. حالا "G" آرامش دارد، حمایت دارد، اما او باید در شلوغترین ساعت روز، در گرمای شهر، خود را به مأموریتی برساند که انگار فقط برای او تعریف شده است. چرا همیشه او؟ این سوالیست که هیچکس جوابش را نمیدهد.
گاهی با خودش فکر میکند شاید خودش مقصر بوده. شاید زیادی صمیمی شده. شاید زیادی درباره خودش گفته. شاید دیگران حالا میدانند چطور از درک عاطفیاش، علیه خودش استفاده کنند.
اما با همهی این فشارها، هنوز چیزی در درونش خاموش نشده. شعلهی کوچکی هست. صدایی درونی، که هر بار گیتهای بسته را میبیند، با خودش زمزمه میکند:
«تو فقط یک شماره نیستی. تو یک انسان هستی. با صدا، با تجربه، با شأن.»
این دلنوشته فقط درباره یک زن در کیوبیک شماره ۷ نیست. این روایت، قصهی بسیاری از ماست. کسانی که در سکوت فریاد میزنند، در انزوا ایستادگی میکنند، و زیر فشارهای بیصدا، هنوز خودشان را فراموش نکردهاند.
اگر روزی از کنار کسی گذشتید که نامش با یک شماره جایگزین شده بود، لحظهای بایستید. شاید پشت آن عدد، زنی ایستاده باشد که هنوز، با صدایی بیصدا، میگوید:
«من هنوز اینجا هستم.»
No comments:
Post a Comment